علی ناصری/ قطعاً بعد از موفقیتهای چشمگیر «سرزمین آوارگان» سینمای مستقل آمریکا را باید جدیتر دنبال کرد، هر چند که به نظر میرسد با فیلم سینمایی «جاودانهها» کلوئی ژائو هم که حال با دو فیلم «سوارکار» و «سرزمین آوارگان» به یک نام معتبر در سینمای جهان تبدیل شده، باید مراقب این باشد که با فیلمسازی در هالیوود در خدمت جریان اصلی قرار نگیرد و یک فیلمساز مستقل باقی بماند چرا که قطعاً قرار گرفتن در خدمت جریان اصلی و سینمای تجاری هویتی که او را صاحب اعتبار کرده از او میگیرد.
«سرزمین آوارگان» به عنوان فیلمی که فیلمسازش واقعاً با موضوعی که مطرح میکند مسأله دارد و یکی از دغدغههایش است به دنبال تسکین دردی مشترک و انسانی است، یک درد اجتنابناپذیر و همیشگی و یک ترس ماندگار در وجود هر انسان که جدایی است و از دست دادن کسانی که دوستشان داریم. فیلمی که احساسی درونی از انسان را به وجد میآورد اما از فضای سانتیمانتال و مبتذل فاصله گرفته و تنها گهگاه با وسواس و ملایمت به سمت احساسات میرود و ناگهان از آن فاصله گرفته و مخاطب را به برداشتی جدید از آنچه که میتواند مدام با آن درگیر باشد، دعوت میکند.
القای این حس که جداییها با وجود اجتنابناپذیر بودنشان، دائمی نیستند و تلاش انسان برای بازگشت به گذشته یا حداقل ادامه زندگی در کنار آنهایی که دوستشان دارد میتواند نتیجهبخش باشد اگر چه در فیلم حس میشود اما هدفی نیست که «سرزمین آوارگان» دنبال کند بلکه فیلمساز به دنبال بیان مضمونی تازهتر است و به وسیله در کنار هم قرار دادن انسانهایی دنیا دیده و پخته که خود سبک زندگیشان را انتخاب کردهاند، تنها اجتماعی برای همدردی، اتحاد و در نتیجه معنا بخشیدن به شکلی دیگر از زندگی به وجود آورده و انسان را در کنار عشق و صمیمیت به آشتی با تنهایی و استقلال دعوت میکند.
در واقع «سرزمین آوارگان» دو نوع تنهایی را با مخاطبش در میان میگذارد که یکی را مورد مذمت قرار داده و به تأیید دیگری میپردازد. این فیلم برای خلق چنین مضمونی در لبه پرتگاه خطرناکی قدم میگذارد که ممکن است با هر اشتباه فیلمنامهنویس و کارگردان به سمت نگاهی کودکانه و مبتذل سوق پیدا کند اما تیزهوشی ژائو باعث شده در واقع تا جایی که امکان دارد فیلمی با فاصله از قضاوت درباره کاراکتر اصلیاش و وفادار به رئالیسم ساخته شود به طوری که واقعی بودن شخصیت اصلیاش به قدری احساس میشود که مخاطب میتواند تصمیمات عجیبش را در موقعیتهایی که شاید هر انسان تصمیمی مخالف او میگرفت بپذیرد و حتی به او حق بدهد.
فیلم «سرزمین آوارگان» با هویتی منحصر به سینمای مستقل آمریکا میتواند برای هر مخاطبی در دنیا حسی نوستالژیک از برانگیخته شدن احساسی بدهد که شاید مدتهاست به فراموشی سپرده شدهاند، چرا که فرار «فرن» از زندگی شهری و ماشینی شاید آرزوی انسانهای بسیاری باشد که میتواند در راستای دستیابی به احساساتی مرده به وجود آید و فاصله گرفتن فیلمساز از قضاوت کاراکترش باعث میشود که مخاطب در یک درگیری احساسی با «فرن» و خودش قرار بگیرد.
کلوئی ژائو به درستی مخاطبش را هر بار با برخوردی متفاوت نسبت به مفهوم تنهایی و جدایی به درگیری احساسی دعوت میکند و به طور مداوم در پلان بعدی با فاصله گرفتن از این فضا کاراکترش را تنها در جامعهای به ظاهر خشمگین رها کرده تا به کشف و تجربهای جدید در معنای جدایی، هجرت و تنهایی دعوت کند.
عجیب است که در این تنش و تلاشِ «فرن» برای زندگی در عین آوارگی، مخاطب بیش از هر چیز میتواند معنای زیستن را پیش از زنده بودن درک کند. قطعاً در نقد و بررسی و تحسین فیلم «سرزمین آوارگان» نباید بازی خوب فرانسیس مکدورمند را هم فراموش کرد، بازیگری که به خوبی برای این نقش انتخاب شده و با توجه به فیزیک و چهرهای که اثر کمتری از ظرافتهای زنانه در آن دیده میشود با تیزهوشی خودش در بازیگری به تعادلی درست در ایجاد حس شکنندگی یک زن و قدرتمندی او در گروی تجربیاتی که کسب کرده، رسیده و به واقعی جلوه دادن کاراکتر «فرن» بسیار کمک کرده است.
ارسال نظر